برای ما انگار همیشه داستان این است: انتخاب بین بد و بدتر، چه انتخابات خودمان باشد، چه آمریکا. این یعنی ما هیچوقت برای چیزی که به دست میآوریم، تبریکی نمیگوییم و نمیشنویم بلکه برای بلای بدتری که ممکن بود سرمان بیاید و حالا فعلا نیامده، خوشحال میشویم. بخش طعنهآمیز ماجرا آنجاست که ما از هر دوی این رأیگیریها هم محرومیم، مملکت خودمان که کرکرهی انتخابات را پایین کشیده و آمریکا هم که آن ور دنیاست و دستمان بهش نمیرسد (هرچند تحریمها و هواپیماهای بیسرنشین آنها به اینجا میرسد)
پیروزی اوباما برای بخشی از مردم جهان، بهویژه آمریکاییها، رخدادی مبارک است اما شاید برای ما، چندان جای تبریک نداشته باشد. آنچه ما را دلگرم میکند بیشک، شکست میت رامنی است؛ یعنی، شکست عقاید پوسیده و خطرناک نیروهای راست افراطی، البته عجالتا، تا چهار سال دیگر. در مبارک بودن این شکست، هم ما، هم آمریکاییها و هم دیگر مردم جهان، مشترکیم
آقا این چپ زدگی نیم بند ایرانی رو بد نیست یک مدتی به حالت تعلیق دربیاریم. بعضی از سوسیال ترین حزب های اروپایی اوباما رو در کانتکست فضای سیاسی امریکا قرار می دن و به همین خاطر قدم هاش - که به نظر ما کوچیک هستن - رو خیلی مهم می دونن. ولی ته نشین های چپ ذهن ما باعث می شه که هنوز امریکا رو اگر نه در مایه های "استکبار جهانی" ولی هنوز چیزی در حد ابرقدرت زورگو ببینیم. به شخصه برای اوباما احترام قایلم و از پیروزیش خوشحالم. هرچه بیشتر درباره فضایی که اوباما در اون قرار گرفته می خونم ارزش پافشاری هاش رو بیشتر می فهمم.
پاسخحذفاصلا احتیاج نیست راه دور بریم. نشریه های معروف عربی و ترکی خاورمیانه رو که آدم نگاه می کنه می بینه اونها هم قبل از هر موضع گیری اخلاقی-آرمان گرایانه درباره سیاست اول یک سیاست خاص در یک برهه زمانی خاص رو کاملا در شرایطش می بینن و بعد نسبت به اون واکنش نشان می دن. اگرچه نشریات رسمی ما یا درب و داغانن یا خوب هاشون زود تعطیل می شن، اما حداقل ما جوان ترها بد نیست از این رسوب های قدیمی چپ توی ذهنمون موقتا فاصله بگیریم.
حرف من به معنای عدم مخالفت با تحریم ها نیست. ولی نتیجه مخالفت با تحریم ها رو توصیف انتخابات امریکا به حالت " انتخاب بین بد و بدتر" نمی دونم. اوباما نماینده یک گرایش سیاسی در امریکاست که قابل احترامه. ولی از این نمایندگی مهم تر اینکه اوباما - هرچند با سختی - ولی تلاش می کنه یک حداقلی از ایده آل های این گرایش رو عملی کنه. اونهم در جایی مثل امریکا. اینه که مهمه وگرنه هر آدم نیمه آکادمیک باهوشی که نضب جریان اعتراضی کنترل می کنه قادره ژیژک وار معرکه بگیره و هی ناله بده که هم قم بده هم کاشون.
البته از نظر تعداد رای دهنده ها به رامنی بیشتر بوده. (بند آخر نوشته)
پاسخحذف@عاید
پاسخحذفعابد جان، نقد اوباما مساوی «چپزدگی» نیست. نمیدونم چقدر رسانههای داخل خود آمریکا رو دنبال میکنی اما یکی از مهمترین منتقدهای اوباما گروههای پیشروی دموکرات هستن که اتفاقا کاملا هم لیبرالن و به هیچ عنوان برچسب چپ بهشون نمیچسبه. اصطلاحات انتقادیای مثل «امپریالیسم» یا «مجموعه صنعتی نظامی آمریکا» اصلا در انحصار گفتمان چپ نیست، خیلی از دموکراتها (و حتی بعضی از جمهوریخواهها) توی رسانههای پربینندهی خود آمریکا این عبارتها رو برای نقد سیاست خارجی آمریکا استفاده میکنن. این کلیشه که «نقد آمریکا یعنی چپگرایی» دقیقا از اون جایی ناشی میشه که ما از ادبیات داخلی رسانههای آمریکا بیخبریم. این کلیشهخیلی مضر هستن و باید کنارشون بذاریم. تو خود آمریکا، خیلی از دموکراتها اوباما رو به خاطر میانهروی بیش از حد و دور شدن از شعارهای پیشرو نقد میکنن.
غیر از این، «نقد» به معنی «انکار مطلق» نیست. اتفاقا اوباما تو بعضی موارد، از دولتهای مهم اروپایی (مثلا آلمان) پیشروتر بوده
@ادریس
اوباما هم توی آرای الکترال برنده شد، هم توی رأیگیری عمومی
حاشا و کلا که من با توضیح تو در پاسخت مشکلی داشته باشم. مشکل اینجاست که این توضیح تو برای من خواننده نه به صورت تحلیلی و نه به صورت ترکیبی پیشین ( ( : ) در پستت پیدا نیست.
پاسخحذفرسانه های داخلی امریکا رو منظم دنبال نمی کنم و از تحلیل های آنگلوساسکون فقط یک ترکش هایی رو توی مصاحبه های بخش انگلیسی فرانسه 24 می بینم - که احتمالا در مقایسه با آنچه تو ممکنه تو بخوانی و دنبال کنی چیز قابل توجهی نیست. با این حال به هیچ وجه برام قابل انکار نیست که هم بخشی از جنبه های اجرایی سیاست ها اوباما قابل نقده و هم منتقدین جدی از جریان های لیبرال این سیاست ها رو نقد می کنند. مشکل من با حال و هوای چپ وطنی ماست که همه ما یک زمانی یک بخشی از افکارمان توی اون شکل گرفته (بخش قابل توجهی از آدم های جوان همسن و من تو خجالت می کشن بگن از فلان هالیوودی خوششان آمده یا دی وی دیش رو خریدن، دقت کن مسئله این نیست که هالیوود رو دوست ندارن. پنهان می کنن تمایلشون رو).
من هم مثل تو به طور عام به کار گیری کلیشه ها رو مضر می دونم، ولی حقیقتش رو که بخوای دیکتاتوری چپ وطنی در فضای روشنفکری ایرانی رو کمتر از این کلیشه ها مسئله دار نمی بینم. بحث مفصله. تو می تونی بگی که اصلا از این دریچه نمی بینی و حرفت هم از این دریچه نبوده. منم اگرچه حرف تو رو قبول می کنم ولی بازم اصرار می کنم یادداشت تو طنین دیگه ای داره. تصور "انتخاب بین بد و بدتر" یک آلترناتیو رو پیش فرض داره. مشکل اما توی اجرای همین تفکر آلترناتیو در سیاسته. واقعیت فضای اجتماعی سیاسی امریکا در حال حاضر به صورت پیچیده ای - و صد البته با اعمال فشار صدها تراست و لابی و سرمایه دار و البته امریکایی لاتین تبار و سیاهپوستان به حاشیه رانده شده) به صورتیه کهاوباما و رامنی سنگین ترین وزنه های نمایندگی اون فضا هستن. وقتی ما از قبل یکی رو بد و اون یکی رو بدتر می دونیم، از قبل نسبت به اون فضای اجتماعی سیاسی زاویه گرفتیم. اینجور موضع گیری تصمیم گیری مشخص و انضمامی رو سخت و حتی گاهی ناممکن می کنه.
@عابد
پاسخحذفخب حرف منم همین بود که اگر از دریچهی گفتمان جهانی و مخصوصا رسانههای داخل خود آمریکا به موضوع نگاه کنیم، دیگه دچار این سوءتفاهمها نمیشیم و از عبارتهایی مثل «انتخاب بین بد و بدتر» نمیترسیم و برامون حرف عجیب و رادیکالی نیست. اصلا این عبارت «بد و بدتر» ابداع به قول تو، چپ وطنی یا کس دیگهای نیست، این رو خیلی از دموکراتهای طرفدار اوباما توی خود آمریکا میگن (مثلا در مقایسه با رئیسجمهورهایی مثل فرانکلین روزولت یا جیمی کارتر، اوبامای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ رو اصلا رئیسجمهور پیشرویی نمیدونن و امیدوارن اوباما توی دورهی دومش، پیشروتر عمل کنه).
یه نکتهی مهم دیگه: اینکه بعضی نیروهای چپ آمریکاهراسی رو ترویج دادن، یا بعضی نیروهای دستراستی آمریکاپرستی تبلیغ میکنن، دلیل نمیشه که هر نقد، اعتراض، تعریف یا تمجیدی رو به صورت پیشینی، به جریانهای چپ یا راست منتسب کنیم و از فاکتورهای «روانشاختی» برای رد اون تحلیلها استفاده کنیم (مثل همین مثالت دربارهی عشق مخفی حضرات به هالیوود).
در مورد حرف آخرت هم باید بگم که اتفاقا وقتی بدونی انتخاب بین بد و بدتره، موضعگیری و تصمیمگیری مشخص خیلی هم راحت و سرراست میشه، چون بدون هیچ شکی، «بد» همیشه به «بدتر» ترجیح داره :)
چاکریم
از این بحث خوشم میاد چون توش چیز یاد می گیرم و در باورهام تجدید نظر می کنم. اینو می گم که انگیزه ام رو برای ادامه دادن توضیح بدم.
پاسخحذفمثالی که تو پرانتز آوردم برای اشاره به یکی از حالت های غالب در روشنفکری ما بود، نه یک استدلال مخالف در بحث با تو (اون هم از نوع روانشناختیش- تصور کن من تصور کنم تو شب ها یواشکی بتمن می بینی ولی فرداش با ما درباره برگمان صحبت می کنی!!!). با موضع تو که توی کامنت ها بیشتر توضیح دادی مشکلی ندارم، تاکیدم بر اینه که یادداشت تو در فضای فارسی زبان نوشته می شه و فضای فارسی زبان مسبوق به این سابقه است. همچنان معتقدم یادداشت تو بدون توضیحات بعدیت در این فضا رزنانس دیگه ای داره. ما سال های سال آلترناتیو هایی رو توی تاریخمان دنبال کردیم که به جای اینکه ریشه توی شرایط اطرافمان داشته باشن، ادامه ایده آل هامان بوده. نقد من طرز تفکر آلترناتیو رو تخطئه نمی کنه و اصلا نمی خواد هم بکنه. از نظر من این بیشتر یک هشداره. شاید قبل از هشدار به هر مخاطبی، هشدار به خود هشدار دهنده.
درباره جواب آخرت به حرف آخر من ( :) ) می تونم بگم که شاید تجربه های ما با هم متفاوت بوده. اگرچه انکار نمی کنم که من هم کسانی رو دیده ام که وضعیت رو بین "بد" و "بدتر" دیدن و باز هم دست به انتخاب زدند, اما تعداد کسانی که در مقابل این وضعیت تصمیم هاشون رو تعلیق کردن به مراتب بیشتر بوده.
ما مردمان به شدت پرفکسیونیستی هستیم. نه تنها تاریخمون این رو نشان داده که بلکه امروزمون هم گواهی می ده. کلا دست به انقلابمان - نه لزوما سیاسیش بلکه حتی شخصیش - خوبه. شاید تو با من موافق نباشی ولی به نظرم بحث از "بد" و "بدتر" به خصوص در جامعه ما به راحتی می تونه در ادامه پرفکسیونیسم ما باشه. یعنی هیچ شرایطی رو اونقدر خوب نمی دونیم که بهش برگردیم و ازش شروع کنیم. هر پرفکسیونیستی می تونه یک پوریتان باشه.
بله من اشتباه کردم.
پاسخحذف