قصه‌ی موش و گربه (مولانا عبید زاکانی)

اگر داري تو عقل و دانش و هوش
بيا بشنو حديث گربه و موش
بخوانم از برايت داستاني
كه در معناي آن حيران بماني

***
اي خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا

قصه موش و گربه منظوم
گوش كن همچو در غلطانا

از قضاي فلك يكي گربه
بود چون اژدها به كرمانا

شكمش طبل و سينه‌اش چو سپر
شير دم و پلنگ چنگانا

از غريوش به وقت غريدن
شير درنده شد هراسانا

سر هر سفره چون نهادي پاي
شير از وي شدي گريزانا

روزي اندر شرابخانه شدي
از براي شكار موشانا

در پس خم مي‌نمود كمين
همچو دزدي كه در بيابانا

ناگهان موشكي ز ديواري
جست بر خم مي خروشانا

سر به خم بر نهاد و مي نوشيد
مست شد همچو شير غرانا

گفت كو گربه تا سرش بكنم
پوستش پر كنم ز كاهانا

گربه در پيش من چو سگ باشد
كه شود روبرو به ميدانا

گربه اين را شنيد و دم نزدي
چنگ و دندان زدي به سوهانا

ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگي شكار كوهانا

موش گفتا كه من غلام تو ام
عفو كن از من اين گناهانا

گربه گفتا دروغ كمتر گوي
نخورم من فريب و مكرانا

مي‌شنيدم هر آنچه ميگفتي
آروادين ...حبه‌ی مسلمانا

گربه آن موش را بكشت و بخورد
سوي مسجد شدي خرامانا

دست و رو را بشست و مسح كشيد
ورد مي‌خواند همچو ملانا

بار الاها كه توبه كردم من
ندرم موش را به دندانا

بهر اين خون ناحق اي خلاق
من تصدق دهم دو من نانا

آنقدر لابه كرد و زاري كرد
تا بحدي كه گشت گريانا

موشكي بود در پس منبر
زود برد اين خبر به موشانا

مژدگانی كه گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا

بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نياز و افغانا

اين خبر چون رسيد بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا

هفت موش گزيده برجستند
هر يكي کدخدا و دهقانا

برگرفتند بهر گربه ز مهر
هریکی تحفه‌های الوانا

آن يكي شيشه‌ی شراب به كف
وان دگر بره‌هاي بريانا

آن يكي طشتكي پر از كشمش
و آن دگر يك طبق ز خرمانا

آن يكي ظرفي از پنير به دست
وآن دگر ماست با كره نانا

آن يكي خوانچه‌ی پلو بر سر
افشره آب ليموي عمانا

نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا

عرض كردند با هزار ادب
كاي فداي رهت همه جانا

لايق خدمت تو پيشكشي
كرده ايم ما قبول فرمانا

گربه چون موشكان بديد بخواند
رزقكم في السماء حقانا

من گرسنه بسي بسر بردم
رزقم امروز شد فراوانا

هر كه كار خدا كند به يقين
روزيش مي‌شود فراوانا

بعد از آن گفت پيش فرمایيد
قدمي چند اي رفيقانا

موشكان جمله پيش مي‌رفتند
تنشان همچو بيد لرزانا

ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز ميدانا

پنج موش گزيده را بگرفت
هر يكي كدخدا و ايلخانا

دو بدين چنگ و دو بدان چنگال
يك به دندان چو شير غرانا

آن دو موش دگر كه جان بردند
زود بردند خبر به موشانا

كه چه بنشسته‌ايد اي موشان
خاكتان بر سر اي جوانانا

پنج موش رئيس را بدريد
گربه با چنگها و دندانا

موشكان را از اين مصيبت و غم
شد لباس همه سياهانا

خاك بر سر كنان همي گفتند
اي دريغا رئيس موشانا

بعد از آن متفق شدند كه ما
مي رويم پاي تخت سلطانا

تا بشه عرض حال خويش كنيم
از ستم‌هاي خيل گربانا

شاه موشان نشسته بود به تخت
ديد از دور خيل موشانا

همه يك بار كردنش تعظيم
كاي تو شاهنشهي به دورانا

سالي يك دانه مي‌گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا

اين زمان پنج پنج مي گيرد
چون شده تائب و مسلمانا

درد دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود كاي عزيزانا

من تلافي به گربه خواهم كرد
كه شود داستان به دورانا

بعد يك هفته لشكري آراست
سيصد و سي هزار موشانا

همه با نيزها و تير و كمان
همه با سيف‌هاي برانا

فوج هاي پياده از يك سو
تيغ ها در ميان جولانا

چونكه جمع آوري لشكر شد
از خراسان و رشت و گيلانا

يكه موشي وزير كشور بود
هوشمند و دلير و فطانا

گفت بايد يكي ز ما برود
نزد گربه به شهر كرمانا

يا بيا پاي تخت در خدمت
يا كه آماده باش جنگانا

موشكي بود ايلچي ز قديم
شد روانه به شهر كرمانا

نرم نرمك به گربه حالي كرد
كه منم ايلچي ز شاهانا

خبر آورده‌ام براي شما
عزم جنگ كرده شاه موشانا

يا برو پاي تخت در خدمت
يا كه آماده باش به جنگانا

گربه گفتا كه موش گه خورده
من نيايم برون ز كرمانا

ليكن اندر خفا تدارك كرد
لشكر معظمي ز گربانا

گربه هاي يراق شير شكار
از صفاهان و يزد و كرمانا

لشكر گربه چون مهيا شد
داد فرمان به سوي ميدانا

لشكر موشها ز راه كوير
لشكر گربه از كهستانا

در بيابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دليرانا

جنگ مغلوبه شد در آن وادي
هر طرف رستمانه جنگانا

آن قدر موش و گربه كشته شدند
كه نيايد حساب آسانا

حمله‌ي سخت كرد گربه چو شير
بعد از آن زد به قلب موشانا

موشكي اسب گربه را پي كرد
گربه شد سر نگون ز زينانا

الله الله فتاد در موشان
كه بگيريد پهلوانانا

موشكان طبل شاديانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا

شاه موشان بشد به فيل سوار
لشكر از پيش و پس خروشانا

گربه را هر دو دست بسته به هم
با كلاف و طناب و ريسمانا

شاه گفتا به دار آويزند
اين سگ رو سياه نادانا

گربه چون ديد شاه موشان را
غيرتش شد چو ديگ جوشانا

همچو شيري نشست بر زانو
كند آن ريسمان به دندانا

موشكان را گرفت و زد به زمين
كه شدندي به خاك يكسانا

لشكر از يك طرف فراري شد
شاه از يك جهت گريزانا

از ميان رفت فيل و فيل سوار
مخزن و تاج و تخت و ايوانا

هست اين قصۀ عجيب وغريب
يــادگــــار عبيــــد زاكــانـــــا

***
جان من پند گير از اين قصه
كه شوي در زمانه شادانا

غرض از موش و گربه بر خواندن
مدعا فهم كن پسر جانا