این متن یازده قسمتی برمیگردد به حدود هزار سال قبل از میلاد و مشهور است به «دیالوگ بدبینی»
۱
- آهای برده! به خدمت پیش آ!
- بله خداوندگارا، بله؟
- بشتاب، گردونه بیار، اسبها بر آن ببند؛ میخواهم به سرای شاه بروم
- به سرای شاه برو، خداوندگارا! به سرای شاه برو. شاه از دیدار تو شادمان خواهد شد و با تو مهربان خواهد بود
- نه برده! نمیخواهم به سرای شاه بروم
- نه نرو خداوندگارا! به سرای شاه نرو. شاه به سفرهای دور و دراز روانهات خواهد کرد، به راههای ناشناخته، به دل کوهستان پرگزند؛ شب و روزت درد و رنج خواه شد
۲
- آهای برده! به خدمت پیش آ!
- بله خداوندگارا، بله؟
- آب بیار، بر دستهایم بریز؛ میخوام خوراک بخورم
- خوراک بخور خداوندگارا! خوراک بخور. غذای فراوان دل را شاد میکند و دستهای پاکیزه نگاه شمس را میرباید
- نه، برده! نه. نمیخواهم خوراک بخورم!
- خوراک نخور، خداونگارا! خوراک نخور. شراب و تشنگی، خوراک و گشنگی هرگز آدمی را رها نمیکنند، هرگز یکدیگر را ترک نمیگویند
۳
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- بشتاب، گردونه بیاور٬ اسبها بر آن ببند؛ میخواهم برای گردش به گرد شهر بروم!
- چه کار نیکویی، خداوندگارا! چه کار نیکویی! آوارهی بیخیال همیشه در پرکردن شکم کامیاب است، سگ بیصاحب همیشه استخوانی مییابد. پرستوی مهاجر با استادی بسیار، آشیانه میسازد. الاغ وحشی در خشکترین صحراها نیز علفی مییابد
- نه، برده! نه. نمیخواهم دور و ور شهر گشتی بزنم
- نرو، خداوندگارا! نرو. اوقاتت را هم تلخ نکن. آواره همیشه سیاهبخت است. دندانهای سگ بیصاحب میریزد. لانهی پرندهی مهاجر زیر گل دیوار دفن میشود. بسترِ الاغ وحشی زمینِ لُخت است
۴
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- آرزو دارم همسری برگزینم و صاحب فرزندانی چند شوم
- اندیشهایست نیکو، خداوندگارا! همسری برگزین، همسری برگزین. آن که فرزندی دارد، نام خود را پایدار میکند، نامش در دعاهای آیندگان تکرار خواهد شد
- نه، برده! نه. نمیخواهم خانمانی داشته باشم
- همسر اختیار مکن، خداوندگارا! بیفرزند بمان. خانمان به دری شکسته ماند که لولایش غژ غژ میکند. از سه فرزند، تنها یکی تندرست میماند؛ دیگران همیشه ناخوشاند
ـ پس بهتر است خانمانی بسازم یا نه؟
- خانمان مساز. آن که خانمان دارد، خانهی نیاکان را به ویرانی میکشاند
۵
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- میخواهم تسلیم دشمن شوم؛ و در دادگاه، در برابر بدگویان، خاموش بمانم
- درست است، خداوندگارا! درست است. تسلیم دشمنانت شو؛ در برابرِ بدگویان، خاموش بمان
- نه، برده! نه. نه خاموش میمانم، نه تسلیم میشوم!
- تسلیم مشو خداوندگارا! خاموش نیز نمان. اگر هرگز دهان نگشایی، دشمنانت همانقدر آشتیناپذیر و ستمگراند که فراوان
۶
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- دلم میخواهد اندکی تبهکاری کنم، چطور است؟
- بکن، خداوندگارا! بکن. چه فرقی میکند؟ اندکی تبهکاری کن و گرنه چگونه میتوان شکم را سیر کرد؟ چگونه، اگر نه از راه تبهکاری، میتوان جامهای گرم بر تن کرد؟
- نه، برده! نمیخواهم تبهکاری کنم!
- آن که تبهکار است، یا به هلاکت میرسد، یا زنده پوستش را میکنند و چشمهاش را درمیآورند، یا چشمهاش را درمیآورند و زنده پوستش را میکنند و به سیاهچالش میاندازند
۷
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
ـ قصد دارم به زنی عشق بورزم
- عشق بورز، خداوندگارا! عشق بورز! آن که به زنی عشق میورزد، همهی غمها و رنجها را فراموش میکند
- نه، برده! نمیخواهم عاشقِ زنی شوم
- عاشق نشو، خداوندگارا! عاشق نشو! زن ریسمان است، دام است، دخمهایست تاریک. زن لبهی برندهی تیغ است که گلوگاه مرد را در تاریکی میدرد
۸
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- بشتاب، آب بیار، دستانم را بشوی؛ میخواهم به درگاه ایزد خویش پیشکشی بدهم
- پیشکش بده، خداوندگارا! پیشکش بده. آنکه به درگاه ایزد خویش پیشکش میدهد، دلش از ثروت انباشته میشود؛ احساس بخشندگی میکند، و انبان سیم و زرش گشوده است
- نه، برده! قصد ندارم پیشکشی بدهم!
- چه کارِ درستی، خداوندگارا! چه کارِ درستی! آیا میتوان به راستی ایزد خویش را آنگونه پرورد که مانند تولهای از پی آدم بیاید؟ او همیشه پیشکش میطلبد و فرمانبرداری و به جای آوردن آیینها!
۹
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- میخواهم زر به بهره دهم. میخواهم بهرهخواری کنم
- برای بهره، زر بـنه، خداوندگارا! زر به بهره دِه. آن که چنین میکند، بخت خویش به در برده است؛ سود بهره بسیار است
- نه برده! نه وام میدهم، نه زر مینهم!
- زر مَنه، خداوندا! وام نده! وام دادنِ زر مانند عشق ورزیدن به زن است؛ پس گرفتنِ آن مثلِ بچهی بیمار پس انداختن. نفرینِ مردم همیشه در پی آنهاست: این چه نانیست که میخورند؟! به آنها نفرت میورزند و میکوشند از سودشان بکاهند
۱۰
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- میخواهم برای مردم سرزمینم کاری مفید انجام دهم!
- چه نیکو، خداوندگارا! چه نیکو! انجام بده! هرکه به سرزمینِ خویش خدمت کند، نام خود را در مهرِ زرین مردوخ حک کرده است
- نه، برده! نه. قصد ندارم سرچشمهی کار نیک برای سرزمینم باشم
- نکن، خداوندگارا! نکن. فکرش را هم نکن. برخیز و به ویرانههای گذشته برو؛ به جمجمههای مردمان معمولی و جمجمههای والاتبارها بنگر: کدامیک از آنِ نیکوکاری بوده و کدام از آن فردی تبهکار؟
۱۱
- آهای برده، به خدمت پیشآ!
- بله، خداوندگارا، بله؟
- اگر این حرفها درست باشد، پس کردار نیکو چیست؟
- شکستن گردن تو و گردن من... این است کارِ نیکو! چه کسی چنان بلند است که به آسمان برسد؟ چه کسی چنان پهناور است که بتواند کوهها را در آغوش کشد؟
- اگر این سخن درست باشد برده، بهتر آن است که تو را هلاک کنم، درستتر آن است که تو پیش از من رفته باشی
- خداوندگارا! آیا بر این باوری که میتوانی بی من حتی سهپنجی زنده بمانی؟
ترجمهی مرتضی ثقفیان
in hamoon morteza saghafiane ke ma mishnasim yani :-? olympiad o in harfa?
پاسخحذف