۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

265 - به یاد روزهای اول

[کافی‌شاپ؛ یک جمع ده نفره؛ پنج پسر و پنج دختر که جدا از هم نشستن؛ میانگین سن 18]

- انتخاب کردین؟
- بله. لطفا چهار تا بستنی شکلاتی، پنج تا آب پرتقال، یه ایستک لیمویی
- زیرسیگاری بیارم؟
- نه

۱۳ نظر:

  1. آخ جون روزای آخر در کار هم میشن .

    پاسخحذف
  2. آها فکر کردم یاهو ادم کردی

    پاسخحذف
  3. یالله گفتی یعنی چادر سرم کنم؟!

    پاسخحذف
  4. خوبه نگفته پایپ بیارم .. .

    پاسخحذف
  5. احساس چگونگی مزمن۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱:۰۸

    خوب بده مگه. اونم درست می شه بشینن جلوی آفتاب پراشون کم کم در میاد.

    پاسخحذف
  6. دوست عزیز ! شما اونجا چی می کردی !( سوزن و جوالدوز یادت نره !!!!!)
    دارم وسوسه می شم این وبلاگت رو تعطیل کنم ! تهدید اول ( حالت دوستانه)

    پاسخحذف
  7. راستی یادم رفت بپرسم !!!!! میز شما چند نفره بود ؟؟؟
    حتما تک وتنها رفته بودی ! و یه قهوه تلخ هم خوردی !!!!!!!
    من که باورت کردم ! هم خودت رو ! هم حست رو ! هم تنهایت رو !
    تهدید دوم ( دوست عزیز دست بردار ! تو که خیلی سرت مشه !)

    پاسخحذف
  8. یه جمله درست بنویس ! منتظرم عزیزم !!

    پاسخحذف
  9. آقا/خانوم "یک دوست"!! از کجا میدونی؟
    شاید منم تو همون جمع بودم!
    شاید دارم خاطره میگم!

    در ضمن من قهوه تلخ دوست ندارم

    پاسخحذف
  10. خودت نوشتی که روزهای اول
    الان احتمالا در امید دربندی یا جایی بدتر به سر می برند...

    پاسخحذف
  11. خیییییییییلی حال کردم...عجب آدم فرهیخته ایی هستید شما...میتونم باهاتو تماس بگیرو عزیز؟

    پاسخحذف

لطفا «ناشناس» نظر ندهید