۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

55 - خواب در بیداری


در اِلیزه بودم شاید
کارلا بود و نیکولا
ژانپل و سیمون...
شراب میخوردند گویا
و من این سو
جام دوغ در دست
به فریاد، میخواندم
« گاوهامان شیرافشان باد! »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا «ناشناس» نظر ندهید