خدا نکند بچهدار شوند یا یک سگی، گربهای، خرگوشی، همستری، چیزی را بیاورند خانهشان. از آن به بعد، موضوع همهی حرفهای آدمهای آن خانه و اطرافیانشان و موضوع همهی عکسها و نوشتههای فیسبوکشان درمیآید. دیگر هیچ لحظهای در سکوت نمیگذرد و همیشهای «سوژه»ای وجود دارد. از احوالات درونی دستگاه گوارش کودکشان جوری حرف میزنند و از عادتها و حرکات سگها و گربههایشان طوری تعریف میکنند که اول به عقل آنها شک میکنی، بعد هم به خودت شک میبری که نکند این موضوعها همینقدر مهماند و مشکل از من است که اینقدر بیاحساس و زمختم. دستآخر، فکر میکنی که اصلا شاید این سگوگربهها و این فرایند بیوقفهی تولیدمثل بهانه باشد. شاید آدمها هر کاری میکنند که فقط بتوانند «حرف» بزنند...
همه ی ما آدم ها دنبال یک چیزی هستیم ... یه چیز ضعیف ... که دوستش داشته باشیم و بتونیم ازش حمایت کنیم و بعد حاصل این حمایت خودمون رو به بقیه نشون بدیم ... مخصوصا ما دختر ها بیشتر اینجوری هستیم ... البته پسر اینجوری هم کم ندیدم .. اما کلا آدم ها دوست دارن از یکی حمایت کنن ... زن ها از شوهراشون ... شوهر ها از زن هاشون ... مادرها از بچه هاشون ... از سگ هاشون ... از گربه هاشون ... از پرنده هاشون ... حتی برای پرنده های توی خیابون نون می ریزند ... برای گربه ها غذا می ذارن ... اینکه چی می شه که ما ، همین ما موجودات نایسی که فقط به فکر حمایتیم ... قاتل می شیم یا می افتیم به جون هم سر هیچ و پوچ ... اصلا نمی دونم ... هیچ وقت نفهمیدم ...
پاسخحذف