۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

429 - مرثیه‌ای برای چربی

شاهدخت از گریه بی‌قرار بود و در انتظار تا من سوار بر اسب سفید زیر ایوان قصر برایش نغمه‌ی آزادی ساز کنم. شاهدخت نمی‌دانست که در آن حوالی هیچ اسب سفیدی نیست که وزن مرا تحمل کند

۶ نظر:

  1. جای اینه نغمه آزادی ساز کنی یه کم وزنت رو بیار پایین !!
    یه خر هم می گرفتی کارت راه می افتاد !!

    پاسخ دادنحذف
  2. خب گیرم این سوار خر بشه، شاهدخت که نمیشه! اصن مشکلو نمیگیریا!

    پاسخ دادنحذف
  3. وزن نثرت هم مث وزن خودته !

    پاسخ دادنحذف
  4. ها
    حالا هي بگين لاغر بده.
    خر كه هيججي كره خرم مثل آب خردن مي برتش.

    پاسخ دادنحذف
  5. خوب سوار کولش میکرد.

    پاسخ دادنحذف

لطفا «ناشناس» نظر ندهید