۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

231 - آقا بیا

آمدم جانت به قربانم همین حالا برو، بخوابم

[برای مشتری خاص]

۴ نظر:

  1. آخ خدا خیرت بده این سر صبحی از وبلاگت بالاخره دو تا سایت درس حسابی پیدا کردم. شهر فلسفه و اینک فلسفه رو می گم.
    من شما رو لینک کردم (البته بی اجازه، اگه دوس نداري ببخشيد پاكش مي كنم).
    شما هم اگه دوس داشتي منو لينك كن. فقط وبلاگ من آدمو از زندگي سير مي كنه و اينا... .

    پاسخحذف
  2. در مورد اين شعر براي شهريار -كه خداش بيامرزاد- چن تا پيشنهاد دارم. ميدونيد كه اصل شعر اينه "آمدي جانم بقربانت ولي حالا چرا؟

    1-آمدي جانم به قربانت ولي دُلاّ چرا (دلا بودن استعاره اي براي نشان دادن پيري است نه اينكه فقط اومدي (...)ي و بري!)

    2-آمدي جانم بقربانت ولي تنها چرا؟ (منظور شهريار اينه كه مادرينا رو هم ميوردي خب! به هيچ وجهِ من الوجود! منظورش اين نبوده كه منه پيرمرد چنتا مث تورو حريفم و يكي برام كمه)

    3- آمدي جانم بقربان ولي سرپا چرا؟ (در اينجا شهريار منظورش اينه كه خبر ميكردي رو تخم چ...(ببخشيد) رو تخم چشام مي آوردمت. و اصلا اينو حمل بر اين نكنيد كه شهريار تعجب كرده كه چه جور اين پيرزنه تا حالا زنده مونده؟)


    4- آمدي جانم بقربانت. بيشين حالا كجاااا؟ (در اينجا شهريار هيچ منظوري نداشته...درست فكر كرديد دقيقا منظورش اينه كه زودتر از شره اين پيرزنه خلاص شه !!!)

    پاسخحذف
  3. این لیدا عالی بود کامنتش. بذار تو وبلاگت...این پستت هم کلی بامزه بود.

    پاسخحذف
  4. قید ها به دور
    سفره باز
    سهراب
    شعر

    ؟



    Black Sabbath

    Anathema

    arthimuth

    slayer

    satyricon


    oh ... my good

    پاسخحذف

لطفا «ناشناس» نظر ندهید