۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

192 - انـ.ـدر حکایت عاشقان

ای فرزند! بدان کافت عشق، بی‌وفایی دلدار و بدی کردار و نبود تفاهم و شروع تهاجم و بی‌پولی عاشق بدبخت و آمدن رقیب سرسخت نیست. آن است آفت عشق که یک روز، چون از موال به در آمد معشوق، مجبور شوی دماغت سفت بگیری

۳ نظر:

  1. آری ..
    ما نیز می پنداشتیم از چنان موجود زیبا و لطیفی ، لاجرم انگبین و گلاب و مُشک خارج می شود ..
    فکر آنجا را نکرده بودیم که دفتر سالها عاشقی در گرو گـــوزی بیش نیست ..

    پاسخحذف
  2. احمد فیض کاشانی۵ بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۴:۳۳

    الا ای هدهد قندی، چه آمد بر سرت، گندی؟
    که از هر بام و هر منزل، نفیر باد می بندی؟
    گهی نالان گهی سوزان، گهی از مرقد یاران
    نمی دانم چه سر داری که چفت بر در نمی بندی

    پاسخحذف

لطفا «ناشناس» نظر ندهید